۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

سفره های نفتی؟؟؟

از این جهت عنوان این پست رو سفره های نفتی انتخاب کردم چون قرار بود نفت سر سفره های مردم ایران بیاد! ولی خب الان تو دنیا اتفاق های دیگه ای داره می افته...

چند روز پیش یه خبر خوندم که هواپیماهای بوئینگ 747 خطوط هواپیمایی ژاپن هم قرارهست ازنوعی biofuel استفاده کنند که از گیاه jatropha بدست میاد و خوشبختانه این گیاه مصرف خوراکی نداره و اینطوری از سفره ساکنین زمین چیزی کم نمی شه.

سوخت های زیستی از توده های زیستی که به تازگی مردند به دست میاد. تقریبا تمام روشهایی که این مواد جامد رو به مایع تبدیل می کنه تا به عنوان سوخت قابل استاده باشند ، 2 روش کلی هستند:

در روش اول چغندر قند یا نیشکریا نشاسته ذرت(corn,maize) رو به کمک مخمر تخمیر می کنند که محصول نهایی اون اتانل یا اتیل الکل هست.

و روش دیگه استفاده از روغن گیاهان روغنی مثل روغن پالم، ذرت، سویا و اخیرا جاتروفاست. ویسکوزیته این روغن ها وقتی حرارت می بینند کم می شه و مستقیما در موتورهای دیزلی قابل سوختن هستند.

همونطور که می بینید قسمتی از غذا یا بهتره بگیم کالری مورد نیاز مردم دنیا به سوخت تبدیل می شه.

ولی خوشبختانه روغن جاتروفا که خطوط هوایی ژاپن و قبلا هم هواپیماهای جامبو جت747 Air New Zealand به عنوان سوخت انتخاب کردند، به دلیل داشتن ترکیبات سمی مثل لکتین و ساپونین و ترکیب سرطانزای phorbol مصرف خوراکی نداره. تقریبا مثل گیاه کرچک توکسیته بالایی داره و همونطور که حدس می زدم دانه های روغنی گیاه کرچک(castor) هم به عنوان سوخت زیستی مطرح هست.



( ریشه گیاه که نیست، گل جاتروفاست دیگه!)


(میوه های نخوردنی جاتروفا)


( دانه های روغنی گیاه)


(مزارع جاتروفا، این گیاه قبلا فقط به عنوان پرچین در هند و مناطق حاره ای آمریکای جنوبی کار برد داشته)


دانه های جاتروفا حدودا 40% روغن داره. روغن به دست اومده در هکتار جاتروفا 10 برابر بیشتر از روغن ذرت و 4 برابر بیشتر از روغن سویاست. تمام این خصوصیات جاتروفا رو به عنوان یه سوخت زیستی با صرفه مطرح می کنه.

تفاله های دانه های جاتروفا پس از روغن گیری باز هم قابل تخمیرهست و میشه از اون به عنوان biomass الکل گرفت.

biofuel, biomass, biodiesel, bioalcohol, biogas, bioenergy from waste و...تمام این واژه ها تعریف دقیقی در زمینه سوخت های زیستی دارند.

خووندنی در این باره خیلی خیلی زیادهست... و از اون جایی که می دونم طولانی بودم مطلب از جذابیت لازم رنج نمی بره(!) و اشنایدر هم معترض می شه دیگه بی خیال می شم!

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

تسلیت

من این روزا خیلی ناراحتم. عکس های پایین رو ببینید تا بدونید که من عزادار کاکتوس تار عنکبوتی عزیزم هستم... وقتی میگن زمین گرم شده یعنی شاید کاکتوس ها هم نتونند گرما رو تحمل کنند... امسال این تنها کاکتوسی نبود که تمام شد...


نامبرده در زمان حیات...


من حتی نتونستم یکی از این جوونه ها رو نگه دارم...



یه نمونه دیگه کاکتوس رو هم می تونید بینید که دیگه نیست...

...و بالاخره تمام شد.


۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

مانیفست

به مناسبت مرداد شدن، توضیح این که چرا اینجا همیشه مرداد است رو بد ندونستم. لازمه که بگم تا این لحظه هیچ اتفاق خاصی تو مرداد برای من نیفتاده. نه تنها من همچین روزای گرمی به دنیا نیومدم بلکه هر کی رو حالا به یه عنوانی دوست دارم هم همچین حرکت پیچیده ای رو تو این ماه مرتکب نشده! با هیچ کس هم تو این ماه آشنا نشدم! و کلا هیچ اتفاق مهمی تو این ماه نیفتاده ...

تنها اتفاقی که هر سال تابستون و در ماه مرداد با حداکثر توان برای من وتمام کائنات این حوالی اتفاق می افتدنزدیک شدن به نقطه ذوب است! این جا رو می تونید ببینید تا باور کنید.

دیروز، دوشنبه دمای هوا از 56 هم گذشته بود، امروز هم خواهد گذشت...

خلاصه اینکه هر گونه وابستگی عاطفی بین خویشتن خویش و این ماه و حتی رنگ زرد و قرمز و نارنجی و سایر رنگ های وابسته رو تکذیب می کنم. رنگ قالب وبلاگ خبر می دهد از سر درون!

مرداد جبری هست که تا مرداد سال بعد در حال متاثر شدن از پیامدهای اون هستیم...

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه






۱۳۸۷ تیر ۲۷, پنجشنبه

پهلوان پنبه های عصر جدید

چند روز پیش یه پسر 16 ساله و عشق بدن سازی اومده بود کلینیک. همه داده های آنتروپومتری در محدوده نرمال بود ولی مساله به همین جا ختم نمی شد. در مورد مکمل های احتمالی که می خورد سوال کردم. بی خطر ترین مکمل یا دارویی که مصرف می کرد کراتین بود و تو لیستی که ردیف کرد رد پای استروئید ها رو هم می شد دید.

جالب بود که اومدنش واسه این بود که یه رژیم بگیره که ماهیچه های شکمش مربع مربعی بشه! و جالب تر باورهاش در مورد تغذیه بود.

ادامه مطلب ...


۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

مردان سبز کوچک

مردان سبز کوچک

آنها را غالبا در رمان های تخیلی توصیف کرده اند. از سیاره ای دور که گاهی زحل می نامیدند و مدتی هم مریخ. اما حالا شنیدهام که در حاشیه ای دور افتاده در راه شیری قرار دارند. آنجایی که می گویند مردان سبز کوچکی زندگی می کنند و آنقدر دور و پرت است که قوی ترین تلسکوپ ها هم جز نوری کم سو نشان نمی دهند. توده های عظیم از مواد تیره در مقیاسی فراتر از قوه خیال ما دور آنها را گرفته است. از همانجاست که می گویند روزی هجوم می آورند تا مارا مستعمره خود کنند.

کسی خبر ندارد چه نیتی از این کار دارند. گفته شده که برنامه های آنها سری است. اهداف آنها فراتر از استدراک بشر است. فرض شایع بر حسادت آنها اشاره دارد. آنها چشم دیدن جهان روشن، آسمان آفتابی و آبی و روش منظم ومنزهی که باعث می شود با روحیه ای شاد سر کار برویم را ندارند. آنها از دیدن مکاشفه ما به هنگام غروب آفتاب غصه شان می گیرد و از اینکه به سهم خود راضی هستیم ناراحتند.

فقط می دانیم زمان تهاجم آنها مشخص نیست. بسیاری خود را دلداری می دهند به این امید که در هزاره ما تهاجمی صورت نمی گیرد و از مردان سبز خبری نیست. اما دیگران سفت و سخت قانع شده اند که در یک روز دلپذیر پیش از پایان این قرن این موجودات از سفینه های بی شمار خود بیرون می ریزند و با انگشتان کوچک خود بر در خاکی ما می کوبند. به ما گفته اند صدا چنان نرم است که اصلا به گوش نمی رسد. اما آنهایی که صدا را می شنوند خشکشان می زند. این حرف ها را کسانی می زنند که می دانند. آنها باید حرف بزنند چون چیزی از حقیقت نمی دانند.

خیلی وقت است که فرو آمده اند. مدت هاست که در زدن تمام شده است.

مردمی که در رختخواب هایشان آرام به خواب رفته بودند تکانی خوردند و غلتی زدند. آنها هیچ وقت حس نکردند که مردان سبز کوچک به درونشان خزیده اند. با آن خنده های سبز بر لب، با ادواتی مخصوص که کارشناسان ما خوابش را هم نمی دیدند. از بینی خرو پف کننده ها، لاله های گوشتالود گوش و لای دندانهای باز نفوذ کردند و در قلب آنها جا گرفتند.

حالا درون ما زندگی می کنند. ما را مثل تانک در خیابان می رانند و در راه پله ها به هم می کوبند.

هر وقت همدیگر را فراموش می کنیم، آزار می دهیم، دعوا می کنیم، سر همدیگر را می کوبیم، لگد می کنیم، می کشیم، می آویزیم … آنها حسی شبیه لذت به جانشان می افتد.

وقتی تو می رفتی برق سبز یکی از آنها را دیدم که در چشم تو درخشید.

*نویسنده این داستان کوتاه رو یادم نمیاد! داستان رو 6-5 سال پیش در یه مجموعه که اگه اشتباه نکنم اسمش مجموعه داستانهای ملل بود و اون جلدش مربوط به اروپا خوندم و انقدر جذابیت داشت که فورا تایپ کردم و یه پرینت گرفتم. و امروز دوباره لابه لای کلی کاغذ و … وسط یه کتاب پیداش کردم. خیلی وقت بود که یادم رفته بود ناخوشی این همه آدم دور وبرم تقصیر مردان سبز کوچک هست! خلاصه اینکه اسم نویسنده یادم نیست! ولی خب مطمئن باشه که اگه هدف هنر تاثیر گذاشتن و ماندگار بودن هست به هدفش رسیده…

۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

پایان فصل سرد امسال

پرونده انواع و اقسام کنکورهای امسال و از همه مهمتر و سرنوشت ساز تر کنکور سراسری دانشگاه های دولتی وکمی کمتر دانشگاه آزاد آخر هفته پیش بسته شد. به نظرمن قضیه کنکور احمقانه ترین حرکت جمعی است که تو ایران اجرا می شه و هر سال یک سری خانواده تو ایران در گیر خواهند شد. 18-17 سالگی به هیچ وجه مناسب سرنوشت ساز بودن و تصمیم گرفتن در مورد آینده نیست. هرچند که تنها چیزی که مهم نیست تصمیم خود داوطلب هست.

تا جایی که می دونم تقریبا همه جای دنیا بعد از دبیرستان یکی دو سال رو به عنوان کالج یا پیش دانشگاهی یا هر اسم دیگه هویجوری درس می خونند تا بفهمند از چی خوششون میاد بعد تصمیم نهایی رو می گیرند. که باز هم اگه با رشته انتخابیشون حال نکردند راه برگشت دارندو از 18 سالگی اتیکت نمی خورند. خیلی بده جایی زندگی کنی که مثل تولد و مرگ، انتخاب رشته تحصیلی و به دنبال اون کار یک بار برای همیشه باشه.

نمی دونم شما این صحنه رو دیدید یا نه؟ روز کنکور جلوی حوزه ها چقدرپدر و مادر جمع می شن و زیر لب دعا می خوونن و تسبیح و گاهی اشک و ... به شدت ناراحت کننده است. تن دادن این همه آدم به همچین وضعیتی ... آخه این مدل دانشگاه رفتن که تو نص صریح اسلام نیومده!

خب به هر حال همه چیزمون باید به همه چیزمون بیاد دیگه!!!


۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

شیر می خوری؟

حتما ببینید! یه تبلیغ با مزه و هوشمندانه برای شیر!



۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه

ویز ویز زنبور های بی عسل




ازبعد از ظهر5 شنبه 6/4/87 یه چیزی داره تو مغزم ویز ویز می کنه. من داشتم کانال گردی می کردم که چند ثانیه ای روی شبکه 4(اگه اشتباه نکنم) مکث کردم. یه برنامه سرد و بی روح گفت و گو بود که در ادامه برنامه فهمیدم اسمش کولاک هست.
یه عمو اونجا بود که حرف هاش برام خیلی عجیب بود. برای اینکه بفهمم این عمو به چه عنوانی اومده اینجا وچرا انقدر از نظر علمی غلط حرف می زنه تا آخر نشستم وبرنامه رو کامل دیدم. آقای حیدری یا همون عمو، زنبور دار بود. از نظر کار و رشته خودش من نظری ندارم ولی... ادامه مطلب رو بخونید