۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

ولنتاین، کادو، شکلات، جوانان و چالش های روبرو

من اینجور موقع ها چشام از دیدن قیافه خوشحال بعضی ها گرد می شه!

می گه مامان دوستم رفته بوتاکس زده به صورتش، اخم ابروش باز شده و فلان شده... یه جوری میگه اینو که نه اینکه انگار خودش کشف کرده بوتاکس چه خاصیتی داره، انگار به جای کلستریدیوم بوتولینیوم خودش بوتولین تولید کرده!

باشه باشه... ولی اگه قابل بدونی من هم چند سال پیش دویست صفحه از اینترنت و این ور و اونور پیدا کردم در مورد بوتاکس و ترجمه کردم و مرتب کردم و دادم به استاد میکروبیولوژی به جای امتحان! تازه انگار به درد میگرن هم می خورد... مامان اون یکی دوستت میگرن نداره؟ فقط دیگه اینجوری نگاه نکن! دیدی زدم زیر خنده!

اون یکی هم اومده در مورد اینکه ولنتاین چیه و باید خرس کادو بدند و شکلات و قلب، برام با اشتیاق حرف می زنه!

ببین! من دوست ندارم ولنتاین رو... یعنی بی تفاوتم راستش... از همون 13-12 سالگی که بعضی شبا رادیو آمریکا گوش می دادم و ترانه آخر برنامه رو ضبط می کردم و یه بار گفت که فردا 14 فوریه همچین روزی هست.
خب فکر می کردم که این چه ربطی به ما می تونه داشته باشه؟
تا آخر این هفته چشمتون به فانتزی فروشی ها باشه که در حال انفجار هستند!

-کاپیتان به اندازه کافی این پست ویرگول داشت؟؟؟!!! ،،،،،،،

-کاش اون نوار کاست ها رو دوباره پیدا کنم... تو دختر شاه پریونی... پرنده آشیونت کاشکی باشم... kante kian شاهین و سپهر...


۱ نظر:

ناشناس گفت...

The Gift


I am talking about the extremes of darkness

and from the edge of night.

I am talking about the thickness of absolute shade.



My darling!

If you are coming to my place

Bring me a torch

and put up for me

a little window

I will then watch

the noisy crowd of the happy lane.