۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

بیسکوئت می خورم تا اینو که تو گلوم گیر کرده رو باش قورت بدم...
وقتی بی بی سی فارسی داره سعید شنبه زاده رو نشون می ده که این همه جنوبی و خونگرمه... وقتی با عشق از تاریخ بوشهر و مبارزه با استعمار می گه که وارد موسیقی محلی بوشهر شده. اسم گروهشو گذاشته زار، می گه زار اسم یه بیماری بوده که مردم فقیر گرفتارش می شدند ولی امروز اونایی که نمی خوان خوبی و زیبایی بقیه دنیا رو ببین و فکر می کنند مرکز ثقل دنیا هستن فقر فرهنگی دارند، زار می گیرن... می گه قیافه من هم عربه هم ایرانی هم آفریقایی ولی هیچ کدوم هم نیست. قیافه من تاریخ بوشهره... پسر تو چقدر با حالی با اون لهجه ات...
حالا رفته پاریس و غریبه ها به رقص و نی انبون و سنج و دمامش اهمیت می دن و براش دست می زنن. می گه من می خوام آزاد باشم رها باشم... بیسکوئیت می خورم... چی می شه که یه سرزمین انقدر تنگ می شه؟ بیسکوئیت خوردن نداره؟
ظهر دکتر ج. رئیس دانشکده می گه ما الان 4-5 نفر لازم داریم، ما الان باید فلان کار رو می کردیم ولی تمام کارها خوابیده، داریم از این ور و اون ور می زنیم این چند ساله. ردیف و بودجه برای استخدام نیست. اعتبار نیست... بیسکوئیت دم دستم نیست...
ساعت 5/5 عصر VOA داره با یه آقای سبیلو حرف می زنه. اسمش حاجی مشهدیه. وکیله، وکیل شاملو هم بوده. مثل دبیرای ادبیات حرف می زنه. ادیبانه. جذب حرف زدنش می شم و می شینم. کلامش آراسته است. یک کلمه کم و زیاد نمی گه. یک کلمه به کسی بد نمی گه. حتی به مرتضوی می گه انسان بسیار سختکوشی هست که شاید مجبوره... تصمیم می گیرم مثلش حرف بزنم. اول باید مثلش فکر کنم. فکر کنم طول بکشه تا انقدر بزرگ شم...
توی حرفاش می گه یه دخترش رو توی یه تصادف از دست داده و به این دلیل همسرش اونو مقصر می دونه و طلاق می گیره ولی هنوز دوسش داره و اونو همسر خودش می دونه... بیسکوئیت می خورم و حرف های الکی می زنم... داستان مرگ و جدا شدن های زورکی. جدا شدن های بدون تنفر...
پای کامپیوترم، ... هم هست. از همه چیزایی که قبلا بوده و بعدا خواهد شد دلم می گیره. موبایل بی موقع زنگ می زنه، تمام که می شه می خوام شماره اش رو بگیرم... نمی تونم و بیسکوئیت می خورم تا این که تو گلوم گیر کرده منفجر نشه. بیخوده... بیسکوئیتش کار نمی کنه...
همینجوری دارم می بینم جدید چی اومده روی هارد... کلیپ BellaCiao رو که ایرانی شده رو می زنم... با این که بار چندمه می بینمش ولی باز باید بیسکوئیت بخورم. لعنتی دیگه جواب نمی ده، فقط کالری اضافه است...


۵ نظر:

ناشناس گفت...

جالب بود ...فقط از این قسمت زیاد سر در نیاوردم چرا دلت میگیره(پای کامپیوتر دارم با ... چت می کنم. از همه چیزایی که قبلا بوده و بعدا خواهد شد دلم می گیره. )
راستی زیاد هام بیسکویت نخور برای سلامتی بده ....
ولات

رامک گفت...

من برای قورت دادنش آب می خورم...
تو از خوانندگان خاموش منی. درسته؟

فلاوین گفت...

نه! بعد از مدت ها از ریدر دیدمت، به هر حال ممنون برای اومدنت!
آب خوردن هم فکر خوبیه...

ناشناس گفت...

این پست رو دوست دارم

(:

کاریز گفت...

بیسکوسست با چایی بخور تا همه چی با هم بره پایین و حل شه